دلیل خر شدن!

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی

انسانی زشت و عجیب الخلقه بود.

قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد

که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.

موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد،

ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.

 

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی :
دخترها از گوش خر می شوند و پسر ها از چشم!!!


پریا نوشت1:اینا رو نوشتم که همه بدونن!(بعد میگن زنان مکار!)

پریانوشت2:مگه من چیکار کردم که هی کامنت میزاری فحش میدی؟؟عجب آدم بی ارزشی هستی!

پریا نوشت3:تصمیم دارم نظراتمو باز بزارم!

جنس کثیف...

خوشم اومد وقتی بهت گفتم تف به روت بیاد!

حال کردم به خدا!

جدا حروووووم زاده ای!!

فقط من مطمئن نبودم چقدر آشغالی!فاسدی!دورغ گوئی!

از آدمای کثیفی مثل تو بدم میاد...

تقطه ی مقابلم بودی درست زمانی که فکر می کردم عین خودمی!!!

من صادق بودم باهات!اما تو هیچیت راست نیست!

از سگ پست تری!باورت میشه وقتی از بابام پرسیدم فقط تعجب کردم؟؟!اصلا ناراحتت نیستم!

کاش میدونستم آدمای هم جنس خودت،عین خودت به چه چیزایی فکر می کنن؟!

 تو فکر می کنی همه مثل خودت ک*س*خ*ل*ن؟؟؟؟

فقط خودتی که اینطوری هستی!باور کن...

بسیار حسودیم شد!

دیروز دیدم تو کمد دائیم یه جعبه هست که مامان بزرگ گرامی همیشه پرش میکنه از خوراکی!

(اثرات منفی پسر دوستی خانواده ی مادری ما!!!ترجیحا پسر سالاری)

منم هر وقت میرم سرم تو کمد دائیمه و هر چی توشه رو برمیدارم جلوم ردیف می کنم!

دیروز دیگه زدم به سیم آخر،به خانم مادر گفتم منم مو خااااااام!

اونم اول اولتیماتوم داد که کمدتو مرتب میکنی بعد!منم گفتم بااااش!

در آخر یکی از کشوهارو اختصاص دادم به خوراکی های مادر!اونم واسم خرید!

(بوس برای خودم!)

روز نوشت2

امروز تصمیم داشتم تا ساعت2ظهر بخوابم اما از اونجایی که اگه آقای پدر از خواب بیدار شد ماهم باید تابع او باشیم اومد منو از خواب بیدار کرد!

بعدش که رفتیم رستوران!

بعدشم خونه مامان بزرگم!وقتی رفتم دائیم اومد استقبال دیدم یه ریش گذاشته شده عین زورو!

بعد اینقدر بهش گفتم چه خوشگل شدی رفت زدشون!

تصمیم دارم از فردا دوباره برم استخر(یادتون باشه فقط دخترا توشن!)!

آدم بیکار دیدی؟؟؟رفتم کتابhtmlگرفتم بشینم بخونم تازه چند روز دیگه کلاسای حسابانم شروع میشه و کلاسای فراغت که بماند اما این دفعه دیگه سینماگران بی سینماگران!

می خوام برم کلاس زبان!!!

شایدم دوباره تست واتر پلو دادم!

گوشمم هنوز سوراخ نکردم!

یه چیپس توی کمد آقای پدر پیدا کردم و سریع برای خودم برش داشتم وقتی پدر مرا دید گفت:

میدونستم اگه ببینیش از خیرش نمیگذری!!منم تائیدکردم!

راااااااااااااااااااکد شدم!!!!به درک...


پریا نوشت:اَی بدم میاد از این نظرات شر!!!

زود قضاوت نکنیم...

          به شما این امکان رو میدن که یه رئیس واسه دنیا انتخاب کنین ....

که قادر باشه به بهترین نحو ممکن دنیا رو رهبری و صلح و ترقی و 

خوشبختی رو برای بشریت به ارمغان بیاره

سه نفر برای این کار نامزد شدن..شما بگین بین این سه

داوطلب کدوم رو انتخاب میکنین ؟؟؟

:

:

:

:

 

ولی اولش به یه سوال جواب بدین ..بعدش میریم سراغ انتخابمون

 

 ...

 

فکر کنین شما یه مشاور و مدد کار اجتماعی بسیار کار آمدی 

هستین ..یه روز تو دفتر کارتون نشستین یه خانوم حامله به شما 

مراجعه میکنه ..

که هشت تا فرزند داره ..از این فرزندان سه تاشون ناشنوا ..دو 

تاشون کور و یکی از اون ها عقب افتاده هست..ضمنا خود این 

خانوم  هم به بیماری مهلکی دچار هست  ..

از شما مشورت میخواد که سقط جنین بکنه یا نه؟

شما با تجاربی که دارین و صرف نظر از اعتقادات مذهبی .برای 

این خانوم حامله چه پیشنهادی دارین..

کورتاژ بکنه یا خیر؟؟

 الان شد دو تا سوال

1- یه رهبر واسه دنیا

2- و مشکل این خانوم حامله

 -------------------------------------------------------

گفتیم که سه تا نامزد برای ریاست دنیا داریم.

آقای شماره یک:

 با سیاستمدارهای بدنام و

رشوه خوار کار میکنه..مشورتش با فالگیر و رمال وغیب گو و منجم 

هست.به زنش خیانت میکنه و روزی ده لیوان هم مشروبات 

الکلی 

صرف میکنه..

آقای شماره دو:

 از محلهای کار قبلیش اخراج شده

تا 12 ظهر میخوابه..در مدرسه چند بار رفوزه شده.تریاک میکشیده 

و تحصیلات آنچنانی هم نداره.

روزی یه بطری مشروب میخوره و چاق و بی تحرک هست...

و اما آقای شماره سه:

دولت کشورش بهش مدال شجاعت داده.گیاه خوار و دارای 

سلامت کامل هست.اهل سیگار و مشروب هم نیست..و 

هیچگونه سابقه بدی هم تا بحال نداشته.. 

بــــــــــــــــــــه 

 

چــــــــــــــــــــــــــه کســــــــــــــــی 

 

رای میدهـــــــــــــــــــــــید؟؟؟؟

 

 

 

 آقای شماره یک:فرانکلین روزولت

آقای شماره دو:وینستون چرچیل

آقای شماره سه:آدولف هیتل

 

******    

 

 چه درسی میگیریم؟؟؟؟

*****

راستی داشت یادمون میرفت.....چی؟

اون خانوم حامله..

اگه به اون خانوم پیشنهاد سقط جنین دادین

میدونین اون جنین کی بود؟؟که شما پیشنهاد کشتنش رو دادین؟؟

 

 

لودویک فان بتهوون!


پریانوشت1:دیشب خیر سرم خواستم تشریف ببرم حمام!

حوله و همه چیزو برداشتم و راه افتادم!از سر این آب گرمکن چپکی که معلوم نیست چه مرگشه سمت آب گرم میزاریش تا به آب عادت میکنی یهو آب یخ میریزه روت که عین مجسمه میشی زیر آب!خلاصه بااین آب کنار اومدم کلا با آب سرد رفتم حموم بعد که خوب یخ زدم سرم پر شامپو بود برقمون رفت!

گل بود به سبزه نیز آراسته شد!حالا که پمپ خاموش شده بود دیگه همون آب سرده هم نمیومد!

لعنت به این زندگی!!!!



 

ستایشت می کنم...

چقدر دوست دارم

زمانی را که...

مرد میشوی/

زمانی راکه محکم میشوی/

و دور...

و من

با عشوه های زنانه ام

روی زمین بدنت/

قدم میزنم...

چقدر دوست دارم

زمانی را که مال من میشوی/

چقدر ستایش میکنم

دوستت دارم هایت را

و چه ساده!

تو تکیه گاه من میشوی/

زمانیکه از اتوبان شلوغ رد میشوم

و من که راحت بهانه می آوردم برای رد شدن

تا دستانم را در دستان تو قایم کنم/

چقدر تلخ/

تو شیرینی چای سیاه حرفهایم میشوی

وچه معصومانه

تو کاغذ سفید من میشوی

و من با مداد رنگی ناخن هایم

روی بدنت را خط خطی میکنم

و چه آسوده

نت های پیر کودکی ام را

روی خاطره هایت بالا و پایین می کنم

نگاه های مضطرب من

عطر بدن تو...

ترس من از بودن

و بودن تو

و دستهای حلقه شده

تو مال من...

من مال تو...

چه فرقی میکنه وقتی که ما میشویم

روی لباس آمدنم

جیب بزرگی دوخته ام

می خواهم این بار تمام بودنت را در جیب هایم بریزم

مخالف من

عجیب به رویاهای آغوشت عادت کرده ام

با این همه فاصله...

آیا وکیلم برای آینده ام اسم شما را کنار اسمم بنویسم؟؟!


پریا نوشت۱:فقط نصاب دیش ماهواره نبودم که شدم از بس که بابام خونه نیست خودم پریدم رو پشت بوم دیش تنظیم کردم!تلوزیون به دست و رسیور بغل عین تارزان از دیوار بالا میرفتم آخه خسته شدم که چند روزه نیل ست مون قطعه!(خودم درستش کردم!)

پریا نوشت۲:داداش برادر محترم(عرشیای گرامی)زورش میاد تحقیقشو بنویسه من نشستم براش دست نویس میکنم!اَ اَ اَی!کم هم که نیست اما چون خانم مادر پیشنهاد پول داد منم فی دادم اونم قبول کرد حالا مشغول تحقیقم!(اسم منو باید بزارن خواهر دوست داشتنی من!)

پریا نوشت۳:احتمالا امشب برم اون یکی گوشمم سوراخ کنم!
شدم عین غلام حلقه بگوش!فقط یه گوشواره تو گوشمه!

هه هه!


وقتی خداوند مرد را آفرید پشیمان شد پس زن را آفرید تا جون

اونو بگیره!

بدطور دلم سوخت!

دقیق یادم نیست ولی فکر کنم دوم دبستان بودم آره!دوم!

تو مسابقه ی علمی که بین مدارس برگزار میشد رتبه آورده بودم مدرسه هم قرار بود بچه هایی که رتبه دارن رو ببره اردو!

از قضا طبق عذاب های همیشگی که میدادم اکثر مواقع در حال تنبیه شدن بودم!

این دفعه دوچرخه مو برده بودم دم نون وایی و همون جا جاش گذاشته بودم!(از قدیم خوش حافظه بودم!)چون آقای بابام خیلی تاکید کرده بود که پری جاش نزاری و من جاش گذاشتم تنبیه بی برو برگرد روم صورت می گرفت!اما نمیدونم بگم از خوش شانسی!پدر بزرگ گرامی هم موقع اعمال تنبیه اونجا بود وچون بسیار به من علاقه داره ممانعت به عمل آورد و نزاشت تنبیه بشم!

منم که لوس از زیر تنبیه در رفته بودم واسه خودم شنگول می چرخیدم!آخر شب یادم اومد که آقای پدر واسم رضایت نامه ننوشته!!!

بابام هم یه نگاهی بهم کرد و گفت:واسه کدوم کار خوبت؟؟؟واسه دوچرخه ای که گم کردی؟؟؟!

منم گفتم:آخهههه باااااباااااییییییی!!!!

اونم اصلا انگار نه انگار!اولین بار بود که لوس بازیام جواب نمی داد!رفتم به خانم مادر گفتم که آقای پدر رو راضی کنه!

اونم که رو دنده ی لج بود!رو برگه هه یه چیزی نوشت که اصل متنش این بود!

از بردن دخترم به اردو خودداری کنید!!!

منم که بچه بودم آقای پدر گفت اینو نبر گفتم نبرینش!منم گفتم داری دروغ میگی کلک بزنی گفتی ببرینش!

منم که نمی دونستم معنی خودداری چیه!

فرداش با خوشحالی رضایت نامه رو بردم!بعد ناظم خوندش و یه نگاهی بهم کرد و گفت بابات نمیزاره بری!منم اینجوری شدم!

گفتم نه نه!بابام رضایت داده!

اوناهم گفتن نه!

خلاصه نبردنم!منم دست از پا دراز تر برگشتم خونه وبا آقای بابا قهر کردم!

درآخر هم هیشکی نازمو نکشید!

اما بعدش آقای پدر حسابی از دلم در آورد!

به هر حال اینارو نوشتم که بدونید تو بچگیم خیلی سختی کشیدم!

پریا نوشت1:امتحانام تمام شد!تابستونم شروع شد!

پریانوشت2:معلوم نیست فیزیکمو چند میگیرم ولی به هر حال بد ندادم!از بس درس زشتیه!



آبادان-درسفیده- تیمارستان!

اینقدر بدم میاد از آدمایی که با همه چیزم کنار میانو قبول میکنن!

بدم میاد از کسایی که الکی الکی منو زیاد دوست دارن همچین میگن تو نباشی منم نیستم!

بابا من هیچی نیستم!

سرم داره از درد میترکه ودستام بزور می نویسه...

آدمای نادون!

نمی دونم تاکی قراره زنده باشم؟چقدر زندگی الکی طولانیه!چقدر الکی منو باور دارن،ای!

اینقدر خودمو درگیر کردم که خودمو تو گیر و دار مشکلات گم کردم.

مردم کورن،بابا اصلا من دیوونه ام!

از بس شوخ وشنگم همه فکر میکنن من علی بی غمم!بابا اوضاعم خرابه از همه چی حالم بهم می خوره!عشق،زندگی،تعهد!همشون بچه بازین!

هیشکی رو تو زندگیم دوست ندارم وبا افتخارم اینو میگم...

اینقدر خودمو تو زندگی اول قرار دادم و همش فقط به خودم فکر کردم فکر کنم به سرم زده!تایکی یه حرفی میزنه که خوشم نمیاد می خوام بزنم تو دهنش!

آخ که چقدر دلم واسه زهرا تنگ شده!چقدر خوب می فهمیدیم همدیگه رو!دلم می خواد بیادسرمو بزارم رو پاهاش و با موهام بازی کنه وحرف بزنه منم اذیتش کنم بهش بگم عشوه ای لوند!اونم بگه فقط واسه توئه که عشوه میام!یه کاری میکنم که بشی فامیلمون تا من همیشه پیشت باشم!

آخ دختر کجایی؟!

یادمه اصلا لای کتابو باز نمیکرد دبیر درس میداد این همون موقع میرفت کنفرانسشو میداد،حتی منم مثل اون نبودم!

دیگه یه طوری شده بود که اگه یه روز بچه ها مارو باهم نمیدیدن تعجب می کردن!

الان یه ساله که ندیدمش هرچند وقت یه بار یهsmsبه هم میدیم،به هر حال بهتر از هیچیه!


پریا نوشت1:دیشب انک شدم در حد تیم ملی!فقط2ساعت نشستم گریه کردم!

پریا نوشت2:دیشب ساعت2 هوسی یه زنگ به آرمین زدم دیدم درحال مکالمه اس! گفتم ساعت 2شب داری باکی حرف میزنی؟؟!قطع هم نمی کنی!همین کارا رو می کنی که همه دخترا مزاحم تلفنیتن میری کرم می ریزی که واسه این دخترجک وجنده ها؟! فقط ادعات واسه منه!بعد فهمیدم طرف اصلا دختر نبوده!

اصلا دلم می خواست الکی باهاش دعوا کنم!حرفیه؟بدم میاد الکی همش خوش اخلاقه!


ساعت خواب!

ساعت 4خوابیدم!
زبان فارسی توام با
sms!
امروز باخیال اینکه امتحانای کشوری آسونه رفتم سر جلسه و وقتی برگه سوالو دیدم انگار سرب داغ ریختن تو حلقم!

صبحشم ساعت7آقای بابارسوندم در مدرسه و این بابای مدرسه درو باز نکرده بود عین این زامبیا چنبرک زده بودم دم در!یه عینکم زده بودم کسی نشناسم!(قشنگ چهارزانو دم مدرسه نشسته بودم!)
فکر کنم 5تا سوالو جواب ندادم اوناییم که جواب دادم شعر نوشتم بابا خوب آخه یعنی چی؟؟؟

اینم شد امتحان؟؟؟بعد امتحان سریع جیم فنگ شدم وقتی برگمو دادم سحر4چشمی داشت نگام میکرد!آخی!امتحان به این سختی45دقیقه بیشتر واسم طول نکشید!

هرچه باداباد!
امروز بابای آرمین میره که با آقای پدر صحبت کنه!
نمیدونم به زبون اسپانیایی بگم که من واسه ازدواج نمی خوامش؟والا!
گرچه میدانم این نیز بگذرد!پدر جان این خواستگار را به دیدار حق تعالی می فرستد...

اصلا من نمیدونم قیافه ی من به زن زندگی می خوره؟؟؟چقدر بعضیا!؟
چند روز پیش اومده بود دم مدرسه مون که به اصطلاح منو هم ببینه!
میگم آخر زمون شده!

یکی از دخترای مدرسمون و دیدم که هی از کنارش رد میشه هی میخنده منم که سیب زمینی داشتم تماشا میکردم!
بعد که رفتم پیشش گفت این دخترا ی مدرستونم که همش دنبال شوهرن!(منم در دلم تائیدکردم)گفت دختره برگشته به من میگه آقا منتظرکسی هستید؟منم گفتم نه!میگه پس میای با من قدم بزنی؟؟!

منم خندیدم و گفتم آی که چقدرم بدت میاد؟!

گفت نه بابابهش گفتم آره منتظر کسیم باز گفت بچه ها بریم اونجا به ایستیم ببینیم دوست دخترش هم مثل خودش تیکه اس؟!

اینجا بود که دیگه دلمو گرفتم و می خندیدم.اونم عصبی شد که تو چرا نسبت به من بی تفاوتی؟؟؟

منم بهش گفتم شعر نگو پسرم!

شانس نداریم که انریکه از ما خوشش بیاد آرمینش از ما خوشش میاد،اه!

بزن قدش!

معروف است که رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی میرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسی کند؛ در یکی از این شبها که سوار بر جیپ به طرف پادگانی میرفت، در بین راه سربازی را که یواشکی جیم شده بود و بعد ازعرق خوری های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛

رضا شاه با لحنی شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟

سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر

رضا شاه: یه لیوان زدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: یه چتول زدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: یه بطر زدی؟

سرباز: بزن قدّش

بعد رضا شاه میگه: حالا میدونی من کیم؟

سرباز کمی جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: افسری؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: تیمسار؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: سردار سپه؟

رضا شاه: بزن قدّش

همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: لرزیدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: ریدی؟

سرباز: بزن قدّش!


خدایاتنوع خواستم ولی فاحشه نه!

دیشب همه رفتن خونه مامان بزرگم ومن موندم خونه که به اصطلاح عربی بخونم.

دیشب شب ماجرا ها بود!

بزار یکی یکی بگم!

آدم گاهی اوقات دلش می خواد برای خالی کردن حس عصبانیتش از یکی بخواد بلند تو گوشش آروغ بزنه تااونم بی رودرواسی روش بالا بیاره!

همیشه فکرمی کردم توی حرفای مضحک sex chatهمیشه اول پسر شروع می کنه دخترم 2نوعه یا همون موقع میزنه تو حال پسره و دک وپوزشو میاره پایین یا میشینه ادامه میده وحال میده!

منم عموما شماره ی همه رو تو گوشیم دارم پس فقط میمونه مزاحم تلفنی یا کسی که شمارمو اشتباه بگیره.

دیشب طرفای 11بود دیدم گوشیم داره زنگ می خوره تابرداشتم قطع کرد.مسیج داد شما؟؟!

حالا خودش زنگ زده ها!من بهش زنگ زدم ببینم کیه گوشی رو که برداشت فهمیدم یه دختره اما من حرف نزدم اون نمی دونست من دخترم یا پسر.

باز مسیج داد ببخشید اسم شما توی گوشی من...saveشده،شما کی هستید؟؟!!

اینجا بود که فهمیدم طرف مزاحمه!بااین حال مودبانه گفتم دیگه مزاحم نشو.

10دقیقه بعد دوباره مسیج داد اولا من مزاحم نیستم مراحمم دوما انگار واقعا...هستی،بیشعور!

منم قیافم اینجوری شد!

گفتم بله که ایشون مزاحمه!دوباره بهش گفتم مزاحم نشو بار بعدی که چرت گفت پیش خودم گفتم خوبه که فکر می کنه پسرم هرچی دلم خواست حواله اش کردم!

گفتم حالا دیگه مسیج نمیده اما انگار خوشش اومده باشه همچین ادامه داد!

من اگه جای اون بودم وکسی بهم همچین حرفایی میزد سرمو تو دیوار می کوبیدم بعد این!
آخر سر دیگه والا من کم آوردم گفتم اصلا ببخشید دیگه بعداین نه تو مسیج بده نه من.شب خوش.

دختره تا ساعت 2شب ولم نمیکرد!

کم مونده بود آدرس خونشونو هم بده!

شانس ما!

خدایا دیگه تنوع نمی خوام!


عشق...


نگران نباش/ هنوز نفس میکشم/ به جاسیگاری که هرلحظه/خالی می کنم / نگاه کن

دست بشکند و بال گردن می کنیم . دل شکست ،چه کنیم؟

ترافیک چشمانت مرا بیزار از تو کرد

راستی قولت چه شد؟ نکنه قل قل حباب سر ِکوزه ی ِیک دم بودو

مادرم میگفت سرما خوردی جوشانده بخور .نمیدانست عاشق می شوم و جوش

می خورم.

 

پالایشگاهمون رفت تو هوا یه نفرم مرد!

آخه طرحی که کامل نیست افتتاح کرنش چیه؟؟؟

مگه همه چی کشکه؟؟!

اخطاریه!

اینجا وبلاگ منه و جائیه که از هرچی که دلم بخواد توش می نویسم و با کسی هم رودرواسی ندارم. اینجاآینه ی  بازتاب کننده ی افکار و عقاید منه واسه بقیه،که فقط و فقط توش حقیقتو مینویسم ومحدود افرادی از دوستام آدرس وبو دارن اوناییم که به حالت رهگذر سر میزنن که بماند.

اونایی که منو میشناسن که به کنار ولی اونایی که رو من شناختی ندارن وبا خوندن 2خط از پستام هر نظری که دلشون بخوادباحالت انتقادی میدن اولا تائید نمی کنم دوما اگه هم تائید کنم رک جوابشونو میدم.

اصلا هم خوشم نمیاد کسی که باعقاید خودش هر برداشتی ازم میکنه هر انتقادی بکنه هر چی هستم همینم به کسیم ربطی نداره،من کسیو مجبور نکردم بیاد بخونه!

در ضمن من غیراز این وب فقط تو وبلاگ مروارید می نوشتم و بس که الانم حدود3ماهه که اونجام نمی نویسم پس فقط می مونه همینجا.

هر کیم دوست داره فکر کنه خیلی افراطیم و رکم و بداخلاقم و انتقاد پذیر نیستم و...اینا بدرک!

واسم مهم نیست من از کسی نظر نخواستم.

در آخر هم بگو حرفام کلی بود وبه کس خاصی هم اشاره ندارم...

ازدواج آقایان=تاثیر بر آنان!!!!

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.


پ.ن1:همه میدونن که من با پسرا هیچ مشکلی ندارم،پس حرفی توش نیست...

تبریکات بازگشت دوباره!

آقا دانیال دوباره اومد و من اولین حمایت کنندشم!

آفرین پسرم!

خوب کاری کردی!

برید بهش سر بزنید هر چند خودش کلی بازدید کننده داره!


فضول باشی نیستم!

یه چند وقته مدام رو مخ بابامم که برو ماشین اروندی بگیر!ترجیحا اسپورتژ!

اونم امشب واسه اینکه از دست پیله های من راحت بشه رفتیم نمایشگاه ماشین:

من ایستاده بودم کنار آقای بابام و پدر جلو!
فروشنده:والا آقا باورتون بشه که من هر ماه میرم دبی ازاونجاماشین وارد میکنم ما خودمون یه نمایشگاه ماشین داریم امارات نمایشگاه اصلی مون اونجاست.

همینطوری دست میکنه رو میزش یه کارت برمی داره میده دست پدر میگه اینم کارت نمایشگاه اونوره بعددوباره ادامه میده:من که دارم به شما قیمت میدم 30تا باور کن پای من 27در میاد حالا اگه دلتون بخواد می تونید از توی کاتولوگ یه ماشین دیگه انتخاب کنید من یه هفته ای براتون میارم فقط شما...پیش پرداخت بدید!و کاتولوگ رو میده دست پدر.

باز ادامه میده:اینایی که میگم راسته ها والا این مسلمونان که دروغ میگن من مسیحیم.نگاش کردم و خندم گرفته بود.
از نمایشگاه اومدیم بیرون که عمه خانم زنگ زد و گفت داریم میریم خرمشهر بیاید.ماهم راهی شدیم نیم ساعت یه ساعت بعد که رسیدیم لب آّب پدر ماشینو پارک کردجفتمون یه ماشین که پشتش نوشته بود"اشهد ان لا اله الا اله محمد رسول الله" کنارمون بود که یه دختر و پسر توش بودن شیشه های ماشین دودی بود واسه همین زوم کردم رو قیافه ی پسر!
یه دفعه بلند گفتم اِ اِ اِ این همون مسیحه که!!
بابام گفت کو؟؟نشونش دادم!خندم گرفت همون موقع پسره سقف ماشینو باز کرد و منم از ماشین پیاده شدم دیدم دختره از سرجاش سرش روی پای پسره اس!
سه شو گرفتم جلو همه خانواده البته اونا تابلو بازی در نیاوردن و منم سوژشون کرده بودم!!!!
بعد یه دوری که لب آب زدیم اونا هم از ماشین پیاده شدن و لب آب ایستادن پسره همینطور سیخ ایستاده بود اما دختره چشمتون روز بد نبینه هی دور پسره می چرخید هی پسره رو دستمالی میکرد

اما دریغ از یه حرکت اضافه ی پسره!
حالام نمی رفتنم...
ما رفتیم و اونا باز موندن!


مقررات نوشت:1-خیابون جای لاس زدن نیست اونم زیر پل خرمشهر که اینقدر شلوغه!
2-حالا اسم طرف مسیح بود،نفهمیدیم واقعا مسیحی هست یانه؟؟اگه مسیحی بود پس اون نوشتهه چی بود؟؟اگه مسلمون بود پس...؟؟!!!
تازه فهمیدم من چه دقتی داشتم؟؟؟عجب فضول باشی هستم!نه نیستم کنجکاوم!آره...

غذا...

امروز ناهار دلمه فلفل دلمه ای داشتیم اصلا خوشم نمیاد یه کم تلخ میزد!

در کل دلمه دوست دارم اونم فقط برگ مو.

چندروز پیش که رفته بودیم اهواز خانمه پرسید پری چه غذایی دوست داری؟؟

من گفتم ازهمه به غیر از غذاهایی که رنگشون نارنجی و سبز و برنج دار واز غذا های دریاییم خوشم میاد!!

من بدغذا نیستم فقط سخت از یه چیزی خوشم میاد همین...!