بهترین هدیه ی تولدم!

باز هم تنهام...
فقط توئی که حرفامو میشنوی!

دوست دارم،اینو حس میکنم اما اگه شرایط بد باشه ازت میگذرم!
گفتی بین بد و بدتر،بدترو انتخاب نکنم!
گفتی فکر احمقانه ی ازدواجو از سرم بکنم بیرون،چون دردی از دردامو دوا نمیکنه!

میخوام
ولی میترسم...عقایدم باهات فرق میکنه از زمین تا آسمون اما خودتم میدونی که بیشتر از خودت درکت میکنم

اما تو...
خودتو نمیتونی بزاری جای من...
من دخترم...سکوت...تنها راه منه!
من حق مخالفت ندارم!
آره

ترسوام!
گریه...کار همیشمه،اما کسی نمیدونه،هیشکی نمیفهمه.چون به قول تو تودارم،ساکتم ترسوام مهربونم!

خدایا چه ویژگیایی،تا حالا بهش فکر نکرده بودم!
من بازیگر خوبیم!
تو اوج غصه و گریه بابام میگه بازم لوس بازی در آورد!
مامانم زیرآبمو میزنه!
عاطفه بهم میگه آروم باش!
امیر میگه حقتو بگیر!

حق؟؟؟
کدوم حق؟
سرنوشت من اینه!
اول و آخرشم همونیه که میترسی انجامش بدم!

آخ...دلم به درد میاد!

مامان؟؟؟
مامان من؟؟
چرا مثل یه مادر رفتار نمیکنی؟؟؟
چرا لذت میبری وقتی من اشک میریزم؟؟
چرا در اتاقو میبندی که صدای هق هق گریمو نشنوی؟
مگه چه گناهی کردم؟؟

بابا؟
بابایی؟
راستش...اصلا بهم حس بدی دست نداد وقتی گفتی طناب دار هم مجانیه!
چون اولین بار بود که مامانم گفت هیس بهش نگو!
میترسی؟؟؟!
باشه...من بازم خفه میشم!

چاره ای ندارم نمیتونم.
لعنت به این زندگیم که فقط ظاهرش خوبه!
من؟من کیم؟؟

۱۰۸:

تو مرا به آغوش می کشی ...

بوسه ای از لبهایت می دزدم ...

و تو آرام زمزمه می کنی :

" دوستت دارم "

و من می فهمم که ،

اینجا خود ِ رویاست !!!

باز متولد میشوم!

اگه گفتین فردا چه روزیه؟؟؟؟

هر کی گفت جایزه داره!

مرسی که خیلی یادتون بود...

عیب نداره!

فردا یعــــــــــــــــــنی تولدمه!
هیچ اتفاق خاصی هم نیست...جو هم کسیو نگیره چون هیچ جشنی در کار نیست!
اولا که بگم از کادو مادو خوشم نمیاد!
چه میدونم لباس میارن پتو سرویس خواب میارن و عروســــــــــــــک!
مخصوصا من به همشون گفتم اگه عروسک میارید فقط
گاو!!!

خو گاو دوست دارم دیگه خیلی نازه!پارسالم همینو به همه گفتم آخر سر خاله ی مامانم رفت از این خرس پشمالو گنده ها خرید اتاق منم کوچیک جا نداشتم بزارمش!
دیگه رسما بشون گفتم اگه میخواید کادو بیارین پول بدید!
البته این حرفا واسه خانواده ی مادریمه که هنوز فکر میکنند من 10سالمه عروسک میارن!

خانواده ی پدریم خیلی جالبن!
ماشالله پسر که اصلا نداریم همه دخترن اونا میان به دختری که 8سالشه 200تومن پول کادو میدن بعد اگه من باشم
نوه ی ارشد خانواده خیلی دیگه پول بدن 20-30تومن!

چقدر تفاوت؟؟؟؟!!
تازه پارسال جو منو گرفته بود ساعت 7 بیدار شدم بابام میخواست بره سر کار هی خودمو لوس میکردم تولدمو بهم تبریک بگه نگفت ظهر که برگشت دیگه گفتم بابا امروز تولدمه ها!
گفت خو چیکارت کنم؟!

منم دیگه سعی میکنم خودمو سبک نکنم تولدم که نمیگیرم یعنی دیگه حالو حوصله این کارا رو ندارم!
دیگه سن مادر بزرگمو دارم این انک بازیا چیه؟؟؟!


106:

 قـهوه دم می کنم
 نصـف قاشق سیانور به فنجانت می ریزم....
 لبخند که می زنی ... می گویم : "قـهوه ات سرد شده بگذار عوضش کنم"...!
 این کار هر شب من است...
 و من چند سال است که می خواهم بکشمت!
 ولی لبخندت!
 لبخندت..!

 لعنت....


پریا نوشت1:

نمردیم و بادمجون سفیدم دیدیم!

شاید خیلیا دیده باشید ولی من اولین بارم بود و کلی خندم گرفت!


پریا نوشت2:

این روز ها چند تمام شهروندان عزیز عرب زبانمان مدام در خانه ها پلاسند و زنگ آیفون ما را میزنند و میگویند:خاله گرگآن!

این چنین بخوانید:(!Gerge An)و با لهجه ی عربی!

من هنوز نمیدونم این یعنی چی...شاید یعنی عیدی!اگه کسی میدونه به منم بگه!

105:

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بگو تمام ِ تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

مال ِ من اَست . . . !

دلم می خواهد

حسادت کنم

به خودم

! ! !

103:

تو به تماشای نابودی من نشسته ای

و

کم مانده تخمه هم بشکنی!

تو نه دل میسوزانی!

نه چشم میپوشانی!

تو تنها گناهت ندیدن دردیست که...

عشق و عاشقی هامان تا ثریا کج و کوله رفت!

تا مافوق ثریا هم برود کج است!

هیچ امیدی به معجزه نیست...!

معماری که تو باشی!

جز این باشد عجیب است!


من میگم:

گاهی اوقات اونقدر نگران رسیدنم که مهم ترین چیزو یادم میره

باید حرکت کنم تا برسم!


Some time، im worried about arriving that

I forget to move ahead to reach!

 


فیلم شدیم!

نمردیم و غرور و تعصب هندیم دیدیم!
یعنی واقعا هندی بودا!
دارسی رو من بایه اخلاق خشک و منطقی میدیدم تو اون همه رمان اما تو این فیلم از همون اول عاشق بود  و با آشواریا بود!(ای خدا)یه رفتار ماستی داشت که دیگه شورشو در آورده بود هی میرفتن لب دریا گروه کر کلیسا واسشون شعر می خوند.

دیشب که داشتم چت میکردم خدایی به یکی بر خوردم که واقعا میشه گفت مغزش شست و شو داده شده بود!
به نظر من وقتی که یکی عقیدش فرق میکنه با طرف مقابلش هی سعی نمیکنه اونو به اون یکی بقبولونه...مگه زوره؟؟اونم جایی که همه عقیدشون با تو فرق داره آدم عاقل یه دنده میاد میگه من هفته ای سه جلسه میرم با بسیج کلاس در این موارد و فهمیدم که مشکل واقعا احمدی نژاده؟؟؟
ااا؟؟جدا!خو من به این آدم چی بگم که میاد بحثای سیاسی راه میندازه و کم هم میاره!
نه خیر...مشکل اصلا هم احمدی نژاد نیست...ما که کس دیگه ایو انتخلب کردیم اونی که زور زد تا احمدی نژاد بمونه مشکله!
که حتی همون طرفم عقیده داشت15000تا محافظ داره!بابا پیامبرم اینقدر که این میگه محافظ نداشت...حتی سپاهشم اینقدر نبود...مگه ای چیکاره ی عالمه؟؟؟
بعد تازه این طرف عقیده داره که مغز امثال منو
BBCوVOAشستشو داده!
عجب...خو اگه امثال این تو کشور نبودن که این کشور پیشرفت میکرد،30سال پیش هم امثال همین بودن که گه زدن به کشور...

پوستر به یاد ماندنی!

خب فکر که زیاد تو ذهنم هست اما کلا آدمی هستم که به پای عمل نمیرسم!
اول می خواستم راجع به یه چیز دیگه بنویسم اما نظرم عوض شد.
تازه مامان من کلی کشمش و مویز خریده که من بخورم به عنوان تقویتی حافظه!
آخه یه روز که مامانم حسابی تو نخم رفته بود فهمیده که من حسابی فراموش کارم!به قول بابام اگه الان یه کاریو ول کنم برم سراغ یکی دیگه،اون یکیو کاملا فراموش میکنم...
دیدی بعضی اوقات راجع به یکی حرف میزنی از ویژگی های مثبتش اما لحن گفتاریت تائید نیست تکذیبه؟؟؟
اما تو دلت واقعا تحسینش میکنی با اینکه زورت میاد...(کلا حسو شرح دادم)و باید بگم این غیبت نیست!
دیشب که داشتم با عاطفه حرف میزدم راجب دوست سابقم که یعنـــــــــــــــی هنوز دوستمه...اسما نه رسما!

من پوسترداداششو که فوتبالیسته رو دیدم و میدونستم که لازمه عاطفه ببینتش ازش عکس گرفتم و واسش فرستادمش.
خداشاهده که تا صبح داشتم از دستش می خندیدم!
عصبانی شده بود می گفت داداشش داره از خوشکلی میمیره خود دختره هم که اندازه ی یه پول سیاه خوشکل نیست داره از خوش شانسی میمیره!اونوقت ما!فقط در حد پفک!
 تو مخ نداری!بلد نیستی چی انتخاب کنی...مرده شورتو ببرن!
ساعت 3 شب داشت منو نصیحت میکرد!خو تو اگه بیل زنی باغچه ی خودتو بیل بزن!

خدایا این دوستان را از ما نگیر!
همگی شیرین عقل...

حالا از اینا بگذریم من 2روز پیش شب ساعت12 نشستم قهوه خوردم تا ساعت6 صبح خوابم نمی برد بعد ساعت 6 من گرفتم خوابیدم ساعت 11 آقای پدر شاکی که تو چرا تا این موقع خوابی؟؟؟والا چی بگم بهش که استاد عذاب دادنه قشنگ 4 تا لامپ بالای سرم روشن کرده کولر اتاقو خاموش کرده صدای تلویزیونم زیاد کرده خودشم با آهنگه می خونه...بعد دیدم صدای کلید میاد و مامانم گفت پری تلوزیونو خاموش کن گفتم خودت خاموش کن و خوابیدم.
بعد چند دقیقه دیدم که صدای تلویزیون داره روانیم میکنه پا شدم دیدم هیشکی خونه نیست و اینو فقط واسه این روشن گذاشتن که منو عذاب بدن!
خــــــــــــدایا!خداییش این حقه؟؟؟خو یعنی چی؟؟خو اگه این پدر من درآینده بازنشست بشه که منو راهی تیمارستان میکنه...خدایا!خداییش این حقه؟؟؟

خنده یا تاسف؟؟

 *چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه پروردگار دیر و طاقت فرسا می گذره ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

*چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد!

*چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می گذره!

*چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خود نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش میشه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!

*چقدر خنده داره که وقتی میخواهیم عبادت کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می خواهیم با دوستمون صحبت کنیم هیچ مشکلی نداریم!

*و....چقدر خنده داره.................

خنده داره اینطور نیست؟!

دارید می خندید؟

دارید فکر می کنید؟

خنده داره؟.............تأسف آوره.

۹۸:

لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی


من همانیم که حتی فکرش راهم نمیتوانی بکنی!


من مینویسم:

این قالب فقط واسه یه مدته!

۹۷:

بالاخره یکی تونست کمکم کنه...واقعا بهش نیاز داشتم!

حداقل مطمئنم که دل کسیو نشکوندم!خدا رو شکر.

خیلی ازش ممنونم. حرف زدنم نمیاد...نه پا تلفن نه اینجا نه تو نیم باز نه تو یاهو...

حوصله ی وقت تلف کردن و ندارم...جدیدا فقط میشینم تماشا می کنم!(چه باکلاسه عقده ای)

وقتی میگم نه همش دوست دارم یکی اصرارم کنه...ولی وقتی میگن نه میگم به درک!

رمان ماه در دره ی نیلوفر ها را خواندم!

یک رمان افسانه ای مال سال 1965 که راجع به یه پرنس ایرانی نوشته شده...

خیلی قشنگه...عاشق رماناییم که عکس دارن...حداقل زور نمیزنم که چهره ی طرفو تجسم کنم. از اسم نیلوفر خوشم میاد تنها اسمیه که حاضرم جای اسمم قبولش کنم.

شیشه ی ادکلنم افتاد رو زمین و شکست...حالا دیگه نمیشه تو این اتاق خوابید بسکه بو میده!اه

از این قالبم بدم میاد خیلی گل گلیه...در صدد عوض کردنشم.

قر و قاطی میگه:بای!

۹۶:

کفر میگویم...

شاید خدا عصبانی شود

نگاهم کند

تا فرصتی برای گفتن داشته باشم...!


پریا نوشت!

حوصله ی نوشتن ندارم...روزه ام هم نمیاد!

چه فرشته ای هستم من!


کابوس...

هیچی به ما نیومده،حتی خواب!

من یکی که عادت دارم وقتی میخوابم باید اتاقم تاریک و سرد باشه!
و خواب من چی بود!
توی دمای22 درجه ی اتاق من تمام تنم خیس بود!

خواب دیدم یه جشنه که توی خونه ی ماست خونه ی ما باغ نداره اما توی خوابم باغ داشت،یه باغ بزرگ که وسطش یه استخر بزرگه و همه ی مهمونا انگار اومده باشن استخر پارتی دور این استخر بودن...منم بایه لباس سفید و یه آرایش آبی بایه مردی اومدم توی جشن...انگار عروسیم بود!
توی جشن مهمونا توی آب میرفتن و شنا میکردن وقتی همه اومدن بیرون از آب همه توی آبو نگاه میکردن میگفتن یکی مرد!الان یکی توی آب خفه شد و مرد...
منم همش توی آبو نگاه میکردم ولی هیچ کس تو آب نبود...وقتی جشن تموم شد همه رفتن،حتی اون کسی که تو خواب شوهرم بود!
من تنها رفتم توی روشویی بزرگ که کفش یه چاه بود که بایه در پوش پوشونده بودنش.من گفتم اگه کسی مرده باشه الان باید کشیده شده باشه اینجا...بایه چراغ قوه توی چاهو نگاه کردم کسی که مرده بود خودم بودم با همون لباس عروس سفیدم که پر از گل شده بود و تمام آرایشای صورتم به هم ریخته بود و با چشمای باز مرده بودم...
وقتی بیدار شدم تمام تنم داشت میلرزید...
تعبیرش هم کاملا به ضرر من بود...عروسی با مردی که نه میشناسیش نه قیافشو میبینی...دیدن جسد خودم!
همش افتضاح بود.
چندوقتم هست دست راستم دوتا از انگشتام بی حس میشه طوری که اصلا حسش نمیکنم...یه مدت پیش خیلی درد میکرد...میترسم خوابم تعبیر بشه...حتی وقتی مامانم بهم میگه خواب زن چپه!

شاید خیلی خرافاتیم!

تفاوت مردان و زنان

آینده:

یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.

موفقیت:

یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.

فیلم کمدی:

فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال نقطه چین شروع می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای بامشاد را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.

ازدواج:

یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.

بلوغ:

زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران 17 ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.

دست خط:

مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد.

حمام:

یک مرد حداکثر 6 قلم جنس در حمام خود داد - مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.

خواروبار:

یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.

بیرون رفتن:

وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد آماده خواهد بود.

گربه:

زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.

آینه:

مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند -- آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای...

تلفن:

مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.

آدرس یابی:

وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم."

پذیرش اشتباه:

زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.

فرزند:

یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.

لباس شیک پوشیدن:

یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند.

شستن لباسها:

زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.

عروسی:

هنگام یاد کردن از عروسی ها، زنان در مورد "مراسم جشن" صحبت میکنند، مردان درباره "میهمانی های دوران مجردی."

اسباب بازی:

دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن 11 یا 12 سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.

گل و گیاه:

یک زن از شوهرش میخواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب میدهد. زن پنج روز بعد به خانه ای پر از گلها و گیاهان پژمرده برمیگردد. کسی نمیداند چرا این اتفاق افتاده است.

سبیل:

بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا بنظر برسد.

اسامی مستعار:

اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد.

پرداخت صورتحساب میز:

وقتی صورتحساب را می آورند، با اینکه کلا 15هزار تومان شده، بابک، سامان، آرش و مهرداد هر کدام 10 هزار تومان روی میز میگذارند. وقتی دختران صورتحساب را دریافت میکنند، ماشین حسابهای جیبی خود را بیرون می آورند.

پول:

یک مرد 2000 هزار تومان برای یک جنس 1000 تومانی مورد نیازش می پردازد. یک زن 1000 تومان برای یک جنس 2000 تومانی که نیازی به آن ندارد می پردازد.

بگو مگوها:

حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی دیگر خواهد بود

برگشتم!

انصافا سفر خوبی بود بغیر از جاهایی که بابام زهر مارم میکرد میشه گفت عالی بود!
البته مسافرت خانوادگیه دیگه و به نظرم بهترین لحظاتم زمانی بود که خودم تنهایی میرفتم لب آب و اونجایی که جت اسکیا سوخت گیری میکنن مینشستمو پامو میزاشتم تو آب.
سیااااااااه شدم....برنز شدم و اصلا  خوشم نمیاد به نظرم اصلا برنز بهم نمیاد و چون همش عینک رو چشمم بود تمام دماغم سوغته قهوه ای شده!
هواشم که گند بود تمام لباسام به تنم میچسبید دیگه روزای آخر فقط با شنل و دامن بیرون میرفتم...البته عادی بود اونجا.
رفتیم دوچرخه سواری ومامانم که عشق دوچرخه سوارش شد و بابام رفت از یه سر پایینی پایین و دنده هاشو سنگین کرد،عرشیا هی ترمز میگرفت تا برسه پایین...منم از دوچرخه پیاده شدم و آوردمش پایین چون حوصله ی زخمی شدن نداشتم و اونوقت اعصابم خراب میشد حالا مامان من به جای اینکه ترمزی بگیره یا دنده هارو سنگین کنه به جای ترمز دنده هارو آزاده کرد و از سرپایینی که شیبش زیاد بود با آخرین سرعت رفت پایین!
ترسیده بود مدااااام جیغ میزد و اسم بابامو میورد عرشیا هم جو گرفته بودش هی داد میزد مامان مامان منم در این مابین فقط به فکر خودم بودم که دیدم مامانم پرت شد تو شمشادا!
حالام دستو پاش کبوده!
وقتی میگه پام درده نمیتونم راه بیام بهش میگم له!اونم تائید میکنه!
تو هواپیما هم عرشیا میترسید از ارتفاع هر دفعه که هواپیما تکون میخورد و میترسید بهش میگفتم الان میرم با خلبان صحبت میکنم یکم سقوط کنه بخندیم!اونم گریه میکرد...
جدیدا...

دوباره همون موضوع قدیمی شروع شد!
 میدونی عین چیه؟؟؟
الهام واسه من یه باتلاق درست کرد منم مسخره پریدم توش و مدام دستو پا میزنم میدونم که میرم پایین بیشتر در صورتی که هم خودم راحت میتونم بیرون بیام هم کلی دست دورو برمه که بگیرم...با اینکه میدونم آخرش مرگه اما همینطور ادامه میدم!

خیلی مسخره سا!
بازم دایی این الهام جان ما
smsدادو گفت اگه بازم بیام خاستگاریت بابات چه شرطی میزاره؟؟؟
حالا این دایی همیشه مهربون که نمیدونم این حس علاقه مندیش بعد 28سال سن به من از کجاش پیدا شده این سوالو از من میپرسه!
اول که جدی بهش گفتم نمیدونم!
بعد به شوخی گفتم حتما میگه حق طلاق با من باشه!
به جای اینکه برگرده بگه حالا کی قراره طلاق بگیره میگه نــــــــــــــــه!ما عربا همچین رسمی نداریم!من قبول نمیکنم!
میخواستم بگم به درک که گفت داداش من یه زن فارس گرفت فقط سکه زدن!
من گفتم ولی من شمش دوست دارم!
گفت ولی من دوست ندارم!
بهش گفتم عادت میکنی!
این مسائل در موقعیتیه که:

1*من مطمئنم مامانم نمیزاره این بیاد که با بابام حرف بزنه!(مامان نژاد پرست!)
2*من اصلا عربی بلد نیستم!
3*5تا خواهر شوهر فولاد زره خواهم داره که حسودن و بردراشونم مطیع اونا!
4*سطح سوادی که بابام واسه دامادش میخوادو اون نداره!
5*فارسیم که بلد نیست!
6*اگه برم اونجا و به اصطلاح مقیم کویت بشم باید تیپ و قیافمو کاملا عوض کنم...نوع برخورد صمیمی مو عوض کنم...روزه که جای خود نمازم تو مسجد میخونم!
7*احتمالش خیلی بالاس که روم زن بگیره(اما خودش میگه من تا الان زن نگرفتم اگه بخوام ترو بگیرم اولی و آخری)
8*تا یه چیزی بگم سریع عصبانی میشه...یعنی همش باید ازش تعریف کنم!
9*من از بچه بدم میاد و اون بچه زیاد میخواد اونم بدو عروسی!
10*زن چاق دوست داره و منم لاغرم!

تنها موقعیت خوبی که داره پولشه و منم مطمئنا به خاطر پولش نمیخوامش...به خدا انکشم نکردما!

پریا نوشت:نمیدونم چمه!مطمئنا که این شوهرم نمیشه...نه الان و نه هیچ وقت دیگه!

۹۲:

امشب باز هم پستچی پیر محله ما نیامد 

یا باید خانه مان را عوض کنم 

یا پستچی را! 

... 

تو که هر روز برایم نامه می نویسی، مگه نه ...؟



همیشه زبانم را با احتیاط به کار میبرم ولی چشمانم رو با سرعت!

I always use my tongue cautiously but open my eyes sharply.

۹۱:

از اونجایی که ما برای سفر خییییییییلی نه آوردیم به ماشین که مرخصی ندادن،امروزم یک عدد موتوری بی ادب از قصد به ماشینمان زد و در رفت...

حالا باید آینه ی بغل ماشین از دبی سفارش بدیم بیارن!

عربو ی وحشی...

مسافرتم لغوید...شمال ممال نمیریم...

4شنبه میریم کیش!

این اولین باره که میرم...

از کیش خوشمان میاد!

باهوش ترین دیوانه!

اینو بگم که من این متنو از وبلاگ کافه ای که تبدیل به... کپی کردم چون به نظرم خییییلی قشنگه و معنی داره!!!


امروز  جسد  یه  پسره  رو  آوردن ،  از  همون  اول  ازش  خوشم  اومد ! حس  کردم  نابغه ای ،  مخترعی ،  دانشمندی ،  چیزیه !!

آقایی  که همراش  بود ، گفت : این  پسره  یه  روانیه  که  توی  بیمارستان  خودشو  با  سرنگ  هوا  کشته !

باورم  نمیشد  این پسر  روانی  باشه !! بنظرم  خیلی  هم عاقل  بود ! به چشماش  نگاه  کردم ،  بله !  اون اصلا  روانی  نبود ! پسر باهوشی  بود  که  حرفای  عاقلانه  می زد ! که سوالای  عاقلانه  می پرسید !

انقدر  تو  ذهنش  سوال  بود  که همین  سوال ها  به  کشتنش  دادن!

تو جیبش  یه نامه  بود  که قبل  از  خودکشی  نوشته بود !  یه  نامه  پر  از  سوال و  (چرا ) که  هیچکس  نمیتونست  جوابشو  بده ،

این چیزایی  که  مینویسم  دقیقا  همون  متن  نامه است ،  بدون  حذف ؛  بدون سانسور ..



«  این  تقلبه !

بی انصافیه !

بی عدالتی محضه !!

آدما  نباید  عاشق  بشن !

اگه  عاشق شدن  نباید  به معشوق  برسن !  نباید !!

اصلا بیخود  میکنه  هرکی  عاشق  شده !!   بیخود  میکنه  هر کی  به  عشقش  رسیده ! عدالت  باید درباره ی  همه  اجرا  بشه !  نمیشه  که  یکی  عاشق  بشه و  برسه  ،  یکی  نرسه !!  یا  همه  باید  برسن ،  یا اصلا  هیچکس  نرسه !!  البته  بهترین  حالتش  اینه  که  کسی  عاشق  نشه !  آره  این  از  همه  بهتره!   وقتی  خدا  شدم  همه تو نو  میذارم  تو جهنم !  چون  جاتون همون جاست !  اصلا  میدونی  جهنم  چطوریه ؟ یه  گودال  خالی  که  توش  پر  از  هیزمه !!  میدونی  هیزم هاش  چی اند ؟؟  هیزم هاش  تن و  بدن  شما  عاشقای  احمق و  رمانتیک و  متقلبه !  

می فهمی  که  چی  میگم ؟؟

بعد  من -- خدا --  یه  کبریت  روشن  میکنم و  میندازم  تو جهنم  و  همه تون  با هم  آتیش  میگیرید !! 

همه تون  با هم ،  تو  بغل  هم می سوزید و  خاکستر  میشید !  و  تو  هم  قاطی  میشید و  فکر  کنم  فقط  همون  موقع است  که  از  رسیدن تون  به  هم  خوشحال  میشم !  بعد  میدونید  چیکار  میکنم ؟   با  اون  کبریت  یه  سیگار  آتیش  میزنم و  اول  خوب  سوختن و  التماس هاتونو   تماشا  میکنم   و  لذت  می برم !  بعد  برای  بیشتر  لذت  بردن  خودمم  میام  تو  جهنم !  شاید  بسوزم ،  ولی  اصلا  خیالی  نیست !  وقتی  سوختن  شما  عاشقای  احمق و  رمانتیک  رو  که  یه  پول  سیاه  هم  ارزش  ندارید  ؛  می بینم  دیگه  سوختن  خودمو  فراموش  میکنم و  یه  سیگار  دیگه  آتیش  میزنم !

اصلا  چه  مرگتونه  که  عاشق  میشید احمقا ؟

نمیشه  مثل  آدم  زندگی  کنید ؟  نمیشه  دست و  دلتون  نلرزه ؟

نمیشه  بی احساس  زندگی  کنید ؟

نمیشه  چیزی  رو  جدی  نگیرید ؟

حتما  باید  عاشق  شید ؟

آخه  نون تون   نیست ،  آب تون  نیست ؟  چه مرگتونه  احمقا ؟

چه  مرگتونه  پسرا ؟  چرا  عاشق  دخترا  میشید ؟  فکر  کردید  دخترا  خیلی  آدمن ؟  خیلی  گلن ؟  خیلی  ماهن ؟  خیلی  فرشته اند ؟؟  نه بابا !!  اونا  هم  یه آشغالی  مثل  ما !  هرکی  فکر  میکنه  دوست دخترش  فرشته است بیخود  فکر  کرده ! به  همه  کس و  کارش خندیده !

یا  شما  دخترا !!   با  شمام  احمقا !  چرا  فکر  میکنید  دوست پسراتون  عاشق شمان ؟  اونا  فقط  یه چیز  میخوان !  و  اون  چیز  رو  اون  خواسته رو  ،  _ که  خیلی هاتونم  عاشقش هستید __  رو  تو  کاغذ کادوی  عشق و  محبت و  غیرت و  مسئولیت و  عشق و  عشق و  عشق  می پیچن !

کادو  پیچش  میکنن  تا  خوشکل  جلوه  کنه !  متوجهی  که  چی  میگم ؟

من  فاحشه هایی  که عاشق  نمیشن  رو  به دخترای  نجیبی  که  عاشق  میشن  ترجیح  میدم !  میدونی  چرا ؟  که  اگه  فاحشه  جسمشو  میفروشه ،  اونا  روحشون  رو ..

میفهمی  چی  میگم؟

متوجهی  چقدر  ازتون  بیزارم؟

و  از  همه ی  عاشق  و  معشوق ها

و  از  همه ی  دوستت دارم  ها ...

دوستت  دارم    واقعی   اصلا  وجود  نداره !  (عشق )  یه  نوع  خودخواهی  محضه !  هر کسی  واسه  سرگرمی  خودش ،  واسه  پر  کردن  خلا  خودش  سراغ  عشق  میره !!  اگه  یکی  بهت  گفت : دوستت دارم !!  فکر  نکن  واقعا دوستت داره !!  اینو  بهت  گفته  چون  اون  لحظه  خودش  احتیاج  داشته  به  یکی  همچین  چیزی  بگه !!

می فهمی  چی  میگم؟

معلومه  که  میفهمید !  خوبم  میفهمید !  ولی  اهمیت  نمیدید !  دوباره  همه تون  برمیگردید  سراغ  معشوقه ها تونو  باش  دل و  قلوه  میگیرد و  مزخرف  تحویلش  میدید !

به  هر  حال  برای  من فرقی  نداره !  من  یه  سرنگ  هوا  دستمه  که  تا  یه  دقیقه ی  دیگه خودمو  باش  از  شر این  دنیای  پر از  دروغ  خلاص  کردم ! شما  می مونید و  عشق های  کشکی تون !

دیدار  به  جهنم ! »



شاید  اگه  یه  پسر  نابغه  تو  زندگیم  دیدم ،  همین  بود  که متاسفانه  خودکشی  کرد!

واقعا  متاسفم  برای  همه ی  کسایی  که  به  این  نابغه  میگفتن:  دیوانه ...

مکافات سفر!

اصلا سفر به استایل ما نمیاد!

خیر سرمون خواستیم بریم سفر!

صبح بابام پاشد که بره گمرک برای ماشین مرخصی بگیره منم دیدم روز آخره عین کنه چسبیده بودم به تخت!

مامانم هم اومد از فرصت استفاده کنه گفت پاشو روز آخر بریم استخر...گفتم بی خیال خودت برو!

رفت و منم داشتم از لحظات آخر نهایت استفاده رو میکردم که بابام زنگ زد و گفت اون مرده که باید مرخصی بده بی خبر رفته مسافرت تا 4شنبه!

عصبانی اومد خونه...بیچاره...حرصش گرفته بود!

فهمیدم که کسانی که توی گمرک کار میکنند مسئولان بی مسئولیتی هستند که حال آدمو به هم میزنند و بسیار ک/ون گشادند و حال بهم زن!یه مشت آدم رشوه خور عوضی کار را ننداز!

آخه کجایی دنیا یه مسئول یه قسمت مهم میره دنبال گشت و گذار بدون اینکه واسه خودش جانشین بزاره؟؟؟

خلاصه مسافرت ما عقب افتاد و مجوزم نداریم!

جدیدا توی گمرک نوشته ورود بعضی از ماشینا ممنوعه!ماشین ماهم جزوش بود!

قاچاقچی هم که شدیم...




پریا نوشت:

وقتی میرم استخر یه دختری توی تیممون هست که12 سالشه...یعنی کلاس پنجمه!یه داداش داره که راه به راه بهش گیر میده رفته با یه پسر19 ساله دوست شده که همسایه ی دیوار به دیوارشونه!

دوست داداششه!

ترک تحصیل کرده!

سر کارم نمیره!

هنوز سربازیم نرفته!

از این بچه فشنا هم هست!

وقتی اینا رو بهم گفت اینجوری نگاش کرده و گفتم یا تو خیلی اسکلی!یا خیلی مشنگ...

دختر اگه بابات بفهمه نصفت میکنه!

دختر کلاس پنجمو چه به دوست پسر؟؟؟

بهم میگه پنجم نیستم دارم میرم اول راهنمایی!

اینجوری نیگاش میکنم!دیگه بهش چی بگم...؟؟؟!